dastanak

dastanak

Stay with us
dastanak

dastanak

Stay with us

لبخند خورشید :)

عصر یک روز پاییزی بود. بحثی میان خورشید و باد درگرفت. باد به خورشید گفت: تو 


نمی‌دانی. من از تو بسیار قوی‌ترم. خورشید با آرامشی خاص جواب داد: نه تو قوی‌تر 


نیستی. کمی بعد آنها رهگذری را دیدند که یک پتو را به دور خود پیچیده بود. باد گفت: هر 


کدام از ما که بتواند پتو را از این مرد جدا کند، برنده خواهد شد.


خورشید قبول کرد. باد شروع به وزیدن کرد. رهگذر پتو را بیشتر به دور خود پیچید. باد بازهم 


باشدت بیشتری وزید، اما رهگذر پتو را محکم‌تر نگه می‌داشت. تلاش باد نتیجه‌ای نداشت و 


شکست را پذیرفت. 


نوبت به خورشید رسید. خورشید لبخندی به رهگذر زد. او دستان خود را که با آنها پتو را 


محکم گرفته بود شل کرد. خورشید بازهم با گرمای بیشتری لبخند زد. رهگذر بلافاصله پتو 


را از خود کند و خورشید پیروز شد.بایک لبخند گرم می‌توان هزاران کارناشدنی را به انجام 


رساند.

نظرات 2 + ارسال نظر
دانیال شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:52 ق.ظ http://danyal.ir

بابا دو هفته مرخصی بودم !!!!!!
همه ملت از دختر عمو و پسر عمو
و خواهر و برادر مجازی و حقیقی تبریک گفتن تولدمو
الا شما
ولی اشکال نداره ...
آدم گرگ بیایون بشه شوهر خاله نشه !!!

دانیال شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:12 ق.ظ http://danyal.ir

پی تبریک نوشت :

هم اکنون تبریک شما را در کلوب رویت نمودیم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد