dastanak

dastanak

Stay with us
dastanak

dastanak

Stay with us

داستان کوتاه

گری یک مجسمه ساز بسیار مشهور بود .ساخته های او به شدت طبیعی به نظر می رسیدند . 


روزی در خواب دید که پس از دوهفته اینده نماینده ی ملک الموت آمده و می خواهد جانش را 


بگیرد. او پس از بیدار شدن از خواب جلوی آینه رفت و 15مجسمه مانند خود را ساخت.


پس از پایان کار صدای پایی شنید.متوجه شد که نماینده ملک الموت آمده تا جانش را بگیرد .


او بلافاصله در میان مجسمه ها پنهان شد .نماینده عزراییل به میان مجسمه ها رفت اما 


گری را پیدا نکرد و سرخورده پیش عزراییل رفت و موضوع را شرح داد . عزراییل تصمیم 


گرفت خودبرود و جان گری را بستاند.اما وقتی وارد کارگاه شد گیج شد. عزراییل خطاب


به نماینده ی خود گفت:این مجسمه ها بسیار خوب ساخته شده اند اما یک عیب 


اساسی دارند. گری که به کار خود اطمینان داشت بیرون پرید و گفت چه عیبی؟


عزراییل خندید و گفت : همین ! . جانش را ستاند و به نماینده اش گفت :ببین غرور


چگونه سر ادمرا به باد میدهد !