ادرس ...
مرد در یک بزرگراه دنبال ادرسی میگشت اما متاسفانه نه تابلوی راهنمایی وجود داشت و نه رهگذری که
بتواند مسیرش را بیابد . در این اثنا چشمش به پیرزن و پیرمردی که کنار باغی نشسته بودن افتاد .راننده
کنار انها توقف کرد و پرسید :ببخشید!می خواهم به محله ی دزماین بروم و خیلی هم عجله دارم می توانید
کمکم کنید ؟پیر زن گفت نمی دانم دزماین کجاست راننده بلافاصله پشت فرمان نشت و راه افتاد پس از
طیمسافتی در اینه دید که پیر زن برایش دست تکان میدهد . با خود گفت حتما یادش افتاده دزماین
کجاست . او پس از پیمودن بیست کیلومتر به اولین دور برگردان رسید و نزد پیرمرد و پیر زن بازگشت .
پیر زنبه راننده گفت : راستی از شوهرم پرسیدم او هم نمی دانست درماین کجاست ......!!!!!!!!!!!!