-
ایمان واقعی...
سهشنبه 16 دیماه سال 1393 14:44
روزی بازرگان موفقی از سفر برگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او اتش گرفته و کالا های گرانبهایش همه سوخته وخاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد امده است... فکر میکنید ان مرد چه کرد؟ کسی را مقصر شمرد؟ یا اشک ریخت؟ نه...... او بالبخندی بر لبان رو به اسمان کرد و گفت:خدایا میخواهی که اکنون چه کنم؟ مرد تاجر پس از...
-
انسان ها
شنبه 1 شهریورماه سال 1393 18:55
گرفتاری این دنیا دراین است که انسان نادان ازکار خود مطمئن است اما انسان دانا در شک و تردید است
-
بیاین یه قولی بهم بدیم.....!!!!
شنبه 1 شهریورماه سال 1393 18:52
یه مطلبی تو مجله درباره ضرر های قلیون خوندم خیلی ترسیدم ......بیاین به هم دیگه یه قولی بدیم......... ... ... ... ... دیگه هیچ وقت مجله نخونیم....
-
مرد نابینا...
دوشنبه 27 مردادماه سال 1393 12:59
نابینا:مگر شرط نکردیم از گیلاس های سبد یکی یکی بخوریم؟؟؟ بینا:بله نابینا:پس تو چرا سه تا سه تامیخوری؟ بینا:تو واقعا نا بینایی؟ نابینا:مادرزاد بینا: چگونه فهمیدی من سه تا سه تا میخورم؟؟ نابینا: انگونه که من دوتا دوتا میخورم وتوهیچ اعتراضی نمی کنی....!!!!
-
من اینجا مسافرم
سهشنبه 22 مردادماه سال 1392 12:08
من اینجا مسافرم جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی میکند . اتاق پر از کتاب بود و غیر از ان فقط میز و نیمکتی دیده می شد ... جهانگرد پرسید : لوازم منزلتان کجاست ؟... زاهد گفت : مال تو کجاست ؟ جهانگردگفت:من اینجا مسافرم. و زاهد در پاسخ گفت : من هم ....
-
ایده ی خوب ...
سهشنبه 22 مردادماه سال 1392 12:07
ایده ی خوب ... ساختمان کتابخانه انگلستان قدیمی بود و تعمیر ان فایده نداشت . قرار بر این شد کتابخانه ی جدیدی ساخته شود . اما وقتی ساخت بنا به پایان رسید . کارمندان کتابخانه برای انتقال میلیونها کتاب دچار مشکل شدند یک شرکت انتقال اثاث از دفتر کتابخانه خواست که برای این کار 3میلیون و 500هزار پوند بپردازندتا این کار را...
-
ادرس ...
سهشنبه 22 مردادماه سال 1392 12:07
ادرس ... مرد در یک بزرگراه دنبال ادرسی میگشت اما متاسفانه نه تابلوی راهنمایی وجود داشت و نه رهگذری که بتواند مسیرش را بیابد . در این اثنا چشمش به پیرزن و پیرمردی که کنار باغی نشسته بودن افتاد .راننده کنار انها توقف کرد و پرسید :ببخشید!می خواهم به محله ی دزماین بروم و خیلی هم عجله دارم می توانید کمکم کنید ؟پیر زن گفت...
-
درست باش..!
سهشنبه 22 مردادماه سال 1392 12:06
درست باش..! فرماندار یکی از ایالت های امریکا نامزد انتخاباتی دوره ی دوم بود او سخت تلاش میکرد که برای دوره ی دوم هم انتخاب شود . از نخستین ساعات روز انتخابات به فعالیت های انتخابی مشغول بود. ناهار نخورده بود و اخر وقت خود را به کلیسا که غذا خیرات میکردند رساند . وقتی که فرمانده بشقاب خود را دراز کرد تا غذا دریافت کند...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 مردادماه سال 1392 16:25
قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید. کاغذ را گرفت. روی کاغذ نوشته بود «لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین». ۱۰ دلار همراه کاغذ بود. قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت. سگ هم کیسه را گرفت و رفت. قصاب که کنجکاو شده بود و...
-
لبخند خورشید :)
سهشنبه 8 مردادماه سال 1392 07:55
عصر یک روز پاییزی بود. بحثی میان خورشید و باد درگرفت. باد به خورشید گفت: تو نمیدانی. من از تو بسیار قویترم. خورشید با آرامشی خاص جواب داد: نه تو قویتر نیستی. کمی بعد آنها رهگذری را دیدند که یک پتو را به دور خود پیچیده بود. باد گفت: هر کدام از ما که بتواند پتو را از این مرد جدا کند، برنده خواهد شد. خورشید قبول کرد....
-
یار مهربان .....!!!!!!!!!!!
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1392 15:41
من یار مهربانم، اما کمی گرانم چون جنس باد کرده در دست ناشرانم درکل به قول ایشان کم سود و پر زیانم من گرچه اهل ایران این ملک شاعرانم زیر هزار نسخه باشد شمارگانم مانند حال زائو در وقت زایمانم یا لنگ فیلم و زینکم یا گیر این و آنم گیرم اگر مجوز من یار پند دانم از این ممیزی ها سرویس شد دهانم! اغراق اگر نباشد صفر است...
-
چرا اهداف مهم هستند ؟؟؟؟
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1392 15:41
چرا اهداف مهم هستند چنانچه در زیر تابش شدید نور آفتاب کاغذی را زیر ذره بین بگیرید ولی آنرا تکان دهید وثابت نگه ندارید هیچ اتفاقی نمی افتد.اما اگر کاغذ ثابت بماند تمرکز نور و حرارت آنرا خواهد سوزاند . این تجربه بهترین مصداق تمرکز می باشد. مردی به ظاهر مسافر به راهی میرفت . به گذرگاهی رسید . از پیری پرسید که این راه به...
-
تنبیه بزرگ ....!!!!!!!!!
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1392 15:40
تنبیه بزرگ پیرمرد نمک فروشی بود که هر روز بار نمک را بر دوش الاغش می گذاشت و به شهر میبرد . بار نمک انقدر سنگین بود که الاغ از صاحبش عقب می افتاد .در مسیر انها برکه ای پر اب بود. روزی الاغ در حالی که تلاش میکرد از روی پل چوبی به ان سوی راه برود پایش لغزید و در اب افتاد. نمک ها خیس شدند و بخش زیادی از انها در اب حل...
-
دستمزد !!!!
سهشنبه 25 تیرماه سال 1392 14:31
گرگ به صورت کاملا شانسی با یک شام خوشمزه رو به رو شد. جستی زد و حیوان را شکار کرد . گرگ به هیچ عنوان نمی خوست تا وعده ی خوشمزه ی خود با با کسی قسمت کند لذا سعی میکرد سریع تر غذایش را به اتمام رساند که تکه استخوانی در گلویش گیر کرد . گرگ هر چه سرفه کرد و آب نوشید اثری نداشت با خود گفت اگر نتوانم استخوان را از گلویم...
-
داستان کوتاه
دوشنبه 24 تیرماه سال 1392 21:47
گری یک مجسمه ساز بسیار مشهور بود .ساخته های او به شدت طبیعی به نظر می رسیدند . روزی در خواب دید که پس از دوهفته اینده نماینده ی ملک الموت آمده و می خواهد جانش را بگیرد. او پس از بیدار شدن از خواب جلوی آینه رفت و 15مجسمه مانند خود را ساخت. پس از پایان کار صدای پایی شنید.متوجه شد که نماینده ملک الموت آمده تا جانش را...
-
سلام................!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
پنجشنبه 20 تیرماه سال 1392 15:49
سلام دوستان یه مدت طولانی نبودم ......... وووووووووووووووووووووووووووو............. ببنین بلاگ اسکای چه تغییری کرده ................. خوب بچه ها نوبت افتتاح رسمیه .......... یکی رقص قیچی بیاد وسط ........