dastanak

dastanak

Stay with us
dastanak

dastanak

Stay with us

ایمان واقعی...

روزی بازرگان موفقی از سفر برگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او اتش گرفته و کالا های گرانبهایش همه 


سوخته وخاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد امده است...

 

             فکر میکنید ان مرد چه کرد؟


             کسی را مقصر شمرد؟


              یا اشک ریخت؟


              نه......


او بالبخندی بر لبان رو به اسمان کرد و گفت:خدایا میخواهی که اکنون چه کنم؟


مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود تابلویی بر ویرانه های مغازه اش اویخت که روی ان نوشته بود...


مغازه ام سوخت! اما ایمانم نسوخت!


فردا شروع به کار خواهم کرد.....

انسان ها


گرفتاری این دنیا دراین است که

انسان نادان

ازکار خود مطمئن است اما

انسان دانا

در شک و تردید است

بیاین یه قولی بهم بدیم.....!!!!

یه مطلبی تو مجله درباره ضرر های قلیون خوندم خیلی ترسیدم......بیاین به هم دیگه یه قولی بدیم.........
...
...
...
...
دیگه هیچ وقت مجله
نخونیم....

1212121212121212121212121212121212121212

مرد نابینا...

نابینا:مگر شرط نکردیم از گیلاس های سبد یکی یکی بخوریم؟؟؟

بینا:بله

نابینا:پس تو چرا سه تا سه تامیخوری؟

بینا:تو واقعا نا بینایی؟

نابینا:مادرزاد

بینا: چگونه فهمیدی من سه تا سه تا میخورم؟؟

نابینا: انگونه که من دوتا دوتا میخورم وتوهیچ اعتراضی نمی کنی....!!!!

من اینجا مسافرم

من اینجا مسافرم 

جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی میکند .

اتاق پر از کتاب بود و غیر از ان فقط میز و نیمکتی دیده می شد ...

جهانگرد پرسید : لوازم منزلتان کجاست ؟...

زاهد گفت : مال تو کجاست ؟

جهانگردگفت:من اینجا مسافرم.

و زاهد در پاسخ گفت : من هم ....